بسم الله الرحمن الرحیم
عزیزترین ما کیست، اگر در وجود خود کنکاش کردی و دانستی به چه چیزی از هر چیز علاقه مندی و در عمل نیز ثابت کردی که آن چیز از همه چیز برایت دوست داشتنی تر است پس می توان این نتیجه گرفت که جان دادن در باره آن چیز هم می توان مد نظر قرار داد یعنی آیا آن چیز هم از جانت مهم تر است . اگر توانستیم با خود کنار بیاییم و توانستیم جان خود را در مقابل آن چیز بدهیم بدان که علاقه ات حقیقی است اما اگر دیدی تردید داری و جان خود را بیشتر دوست داری بدان که آن شیئ نیز ارزشش پیش شما به همان اندازه است حال ما می خواهیم از فردی با شما صحبت کنیم که از جان ما هم مهمتر است اما در عمل بی اعتنا به این هستیم و بعضی از مواقع تمرد هم می کنیم و او را نادیده می گیریم چرا؟ بگذار واضح تر بگویم کسی که ما را خلق کرده است ارزشش خیلی بیشتر از جان ناقابل ماست اما ما فقط او را در وقت سختی ها میخواهیم و بودن او در زندگی را کمرنگ قرار داده ایم حتی تکیه ما به پول بیشتر از خدا می شود و اگر یک روزی بی پولی به سراغت آمد غمگین می شویم و به چه کنم می افتیم می دانی چرا اینها همه نشان از اعتباری بودن خدا نزد اندیشه ما دارد. به طور حقیقی به این قضیه نگاه آنچنانی نکرده ایم که اگر گفت نماز صبح بخوان این امر به اندازه امر یک پادشاه اهمیت داشته باشد که اگر شده تا صبح بیدار می مانم تا امر پادشاه را اجابت کنم آیا ما گفته خداوند را به اندازه حرف یک پادشاه معتبر می دانیم یا خیر از همین جا این مفهوم نیز روشن می شود که چرا ائمه علیهم السلام با پادشاهان مقابله می کرده اند ولی ما از یک نوچه پادشاه هم حساب می بریم یعنی که ما خدا را به اندازه یک نوچه پادشاه هم قبول نداریم یعنی در مقام عمل به حرف یک بچه بیشتر گوش می کنیم تا حرف خداوند. حاضریم برای معاملاتمان با قسم دروغ، پولی بدست بیاوریم یا برای اینکه نمره ای بدست بیاوریم حاضریم حضور خداوند را نادیده بگیریم و متوسل به تقلب یا رشوه شویم یا برای رسیدن به پستی از پارتی استفاده کنیم در حالیکه ما با دیگران فرقی نداریم خلاصه از این دست مثالها زیاد است
سوال ما این است که عزیزترین ما کیست که جان هم در مقابلش هیچ است اگر به این باور رسیدیم معلوم می شود که ایمانمان در مورد آن شخص کامل است اما چه کنیم که شناخت ما از واقعیت کم است و ما خدا را نمی بینیم و انگار نمی خواهیم او را ببینیم ما چه احتیاجی به او داریم به من چه که او ما را آفریده خواست نیافریند او که ما را می شناسد ما بنده زر و زوریم چرا خداوند ما را آفرید اگر می خواست به ما هم فهم عطا می کرد تا در می یافتیم چقدر مردم ما از خدا غافلند و پوسته ای از دین را یدک می کشند و به باطن دین نرسیده اند و به این پوسته افتخار می کنند این حال حال خیلی از افراد جامعه است حال جامعه متدینین نه غیر متدینین.
عزیزت را پیدا کن و با عشق او را پرستش کن تا گرد پیری به سراغمان نیامده . واقعا چه بخواهی چه نخواهی مرگ ما را فرا می رسد و بهترین هدیه یعنی جان را که می توانستیم به معشوق خود عطا کنیم دیگر به جانی نا قابل بدل شده و او را در راه دیگری خرجش می کنیم راستی که حضرت امام خمینی ره چه زیبا فرموده اند که ارزش هر شخصی کمتر ازچیزی است که او به آن بها میدهد یعنی اگر ما به دنبال مدها، خانه های شیک ، ماشین ها هستیم و عاشقانه به آنها دل بسته ایم معلوم می شود که آنها ارزششان بیشتر از ما بوده که ما را به خود جلب کرده است یکی مثل یوسف پیامبر تن به خواسته های هوس آلود نمی دهد و زندان را به قصر ترجیح می دهد و یکی بدون قصر و بدون اینکه پولی بدست بیاورد و بدون اینکه اعتباری کسب کند تن به خواسته هایی می دهد و به این فکر نمیکند که آیا این خواسته ارزش دارد یا خیر فقط به فکر هوس خود است آری این است رمز انسانهای که ارزش پیدا کردند بیاییم در زندگی عاقلانه به دنبال ارزشها برویم تا به بی ارزشی گرفتار نشویم . یا اینکه فردی مثل حضرت سید الشهدا نه تنها مال خود نه تنها عزت خود نه تنها زن و فرزند خود بلکه هستی خود را نثار کرد تا به باورش یعنی خدایش نزدیک شود و جهانی را مبهوت خود کند و چه بسیار افرادی که عاشق حسین شدند و دیوانه وار به گریه و عزاداری می پردازند یا فردی مثل حضرت امام علی که جان عالم به فدایش باشد خود یکی از ثروتمندان عصر خود بود ولی هرگز حاضر نشد غذایش در سفره دو تا باشد و به نان و نمک اکتفا می کند همان کسی که فاتح خیبر است و شجاعانه در بیت پیامبر خود را در معرض خطر می اندازد تا جان پیامبرش حفظ شود و به وقت نماز صبح قاتل خود را بیدار می کند تا کار ناتمام خود را تمام کند علی میلی به دنیا نداشت و مشتاقانه خواستار عروج بود آیا ما میتوانیم اینها را درک کنیم اینها حقایقی است که اتفاق افتاده و ما متاسفانه از کنارش به راحتی می گذریم و با این توجیه که آنها معصوم بودند و کسی به پای آنها نمی رسد تن به این چنین کارهایی حتی برای آزمایش انجام نمی دهیم و می گوییم آنها مال اولیاء خدا هستند رمز اولیاء شدن آنها نیز همین چیزهاست که ما به راحتی از کنار آنها می گذریم و به همین راحتی خود را به دیار اولیا راه نمی دهیم اگر باور نمی کنید مثال دیگر می زنم از کربلایی کاظم می گویم او هم از اولیای خدا بود شاید او هم برای ما بزرگ است فرد دیگری را مثال می زنم از آن جوانی که دلباخته گوهرشاه شد و تنها با چهل شب نماز شب خواندن عاشقی خود را کنار گذاشت و حاضر نشد با او ازدواج کند در حالی که خود گوهرشاه هم بخاطر قولی که داده بود حاضر شده بود تن به این ازدواج دهد اما آن جوان چقدر خامی خود را درک کرده بود و در عرض چهل شبانه روز پخته شد آیا ما این را به عنوان آزمایش انجام داده ایم. ما نمی خواهیم بزرگ باشیم و الا برای بزرگ شدن راه هست خود را به چه کنم چه کنم انداخته ایم ولی از عمل خبری نیست آیا وقت آن نرسیده که خود را به زیور عمل مزین کنیم آری وقت آن رسیده مانند آن ایاز دزد که با شنیدن این آیه قرآن که می فرماید« ألم یأن للذین آمنوا أن تخشع قلوبهم بذکر الله » ایاز به وسیله این آیه زندگی پلید خود را مبدل به زندگی عارفانه کرد و سرانجام از اولیاء خدا شد هر چه بگویم از این دست افراد شاید در تاریخ زیاد باشد مانند ابن سیرین که صاحب تعبیر خواب شد آنهم به خاطر اقتدا به حضرت یوسف علیه السلام که حاضر شد تن خود را به نجاسات آغشته کند اما حاضر نشد تن به گناه دهد و خداوند هم او را اینچنین بزرگ کرد واقعا که اگر ما سر از لاک خود بیرون بیاوریم و توجه کنیم که این چنین مسائلی هم هست شاید نظرمان عوض شود
ارزش را باید پیدا کرد مانند زرگری که قدر طلا را میداند و حاضر نیست به راحتی او را از دست بدهد وجود ما از طلا هم ارزشش بیشتر است زیرا طلا برای ما آدمها خلق شده و ما برای خدا خلق شده ایم این انسان اگر بخواهد به چیزی که برایش خلق شده تمام ارزش خود را بدهد در واقع ارزش خود را به بهای کم داده است زیرا که طلا برای انسان خلق شده نه انسان برای طلا پس وقتی که طلا برای انسان است معلوم می شود وجود انسان ارزشش بیشتر از طلا است که طلا برای او خلق شده است و اما ما برای خدا خلق شده ایم نتیجه اش این است که خدا ارزشش از ما بیشتر است و هر کس که به ارزش بالاتر نگاه کند در واقع کاری کرده است که از ارزش خود کاسته نشود همانطور که اگر طلا را در جهت هدفهای انسان بکار برده شود ارزشمند می شود ولی اگر در زیر دست و پا بیفتد از ارزشی که داشته استفاده نشده است.
میوه ای که تازه از باغ چیده شده عطر و بویی دارد و باید به میهمان بدهیم تا لذت ببرد اگر این را به مهمان ندادیم و مورد استفاده واقع نشد به سوی زوال و گندیدن می گراید کار به جایی می رسد که نه تنها کسی هوس خوردن آن را نمی کند بلکه متنفر است از دیدنش و باید هرچه زود تر دور انداخته شود حال سوال ما این است که وقتی انسان در سن نوجوانی و جوانی قرار دارد رنگ و بویی دارد چه طرافتی و چه شاداب است مثل میوه ای که تر و تازه است هر کسی او را ببیند دوست دارد او را میل کند.پس بیاییم آن را در راه دوست خرج کنیم. التماس دعا
|